چرا دین اسلام و مذهب شیعه را انتخاب کردم ؟ |
آیا در قرآن تناقضی وجود دارد ؟ همانگونه که گفتیم در قرآن هیگچ تناقضی وجود ندارد . گرچه در برخی از موارد بنا بر تغییر موقعیت های سیاسی - اجتماعی ، روش پیامبر هم اندکی تغییر می کرد اما این تناقض محسوب نمی شود . برای مثال در جایی که بت پرستان به تمسخر اسلام و یا ناسزاگویی می پرداختند ، پیامبر هم در مقابل آنان سکوت میکرد و به تبلیغ خود ادامه می داد اما وتی که بت پرستان دست به اسلحه بردند پیامبر هم در برابر دست به اسلحه برد تا از خود دفاع کند . این یک تغییر رویه بر اساس تغییر موقعیت مقتضی است نه تناقض .
حال به بررسی موقعیت سیاسی اجتماعی مسلمین در مکه و مدینه و تفاوت های آن دو می پردازیم . موقعیت مکه : 1. تعداد مسلمین کم بود . 2. پیامبر ابزار کار فرهنگی را در اختیار داشت . ( موقعیت سیاسی اجتماعی خودش و عمویش ابوطالب و برخی دیگر از بزگان قریش ) و همچنین ثروت خدیجه که با جان و دل در اختیار رسول الله گذاشته بود . 3. دشمنان حضرت ، بت پرستان بودند که اکثراً جاهل بودند و حقیقت بر آنان روشن نشده بود . به همین علت دستور اسلام در سوره های مکی بر ای بود که با دشمن ( چون نادان و جاهل ) بود با نرمی و ملاطفت و ملایمت برخورد کنند . اگرچه در همین مکه هم این طور نبود که فقط نرمی و لطافت به خرج داده شود بلکه سوره ی مسد ( که ملایمت هم در آن نیست ) در مکه نازل شد . موقعیت مدینه : 1. تعداد مسلمین زیاد شد . و رو به افزایش چشمگیری بود . 2. پیامبر ابزار کار فرهنگی خود را ( در مقابل بت پرستان ) از دست داد ( با رحلت ابوطالب و خدیجه و ... ) و از طرفی در یهود و اهل مدینه به دنبال ابزر فرهنگی جدیدی میگشت . 3. افراد جاهل رفته رفته جای خود را به معاندین و اشخاص آگاه ولی کینه توز داده بودند . کسانی که به حقانیت قرآن معترف بودند اما ایمان نمی آوردند . حال : آیا می توان انتظار داشت که نسبت به هر دو موقعیت یک روش پیش گیریم ؟ ( با اینکه این دو موقعیت کاملاً متفاوت بودند ) سیر روش های تبلیغی پیامبر را عرض میکنم : ابتدا در مکه : روش پیامبر بر صلح و دوستی و مسالمت و دعوت مردم به پاکی ها و دوری از زشتی ها بود . یک مبارزه ی کاملاً فرهنگی . در ادامه عده ای ایمان آوردند و عده ای ایمان نیاوردند . آنان که ایمان نیاوردند دو دسته بودند : یک دسته کسانی که حقیقت را می دانستند ولی حاضر به قبول حقیت نبودند . و دسته ی دیگر کسانی که جاهل بودند . موضع پیامبر نسبت به این دو گروه کاملاً متفاوت بود : نسبت به دشمنانی که جاهل بودند ، بسیار مهربان ؛ اهل گذشت ؛ اهل مدارا و ملایمت . اما در مقابل دسته ی قبلی ( یعنی همان هایی که حقیقت را می دانستند ولی دشمنی میکردند : معاند ها ) روش کارفرهنگی + تندی و مقابله و مبارزه ( در حد توان ) : مثل نزول سوره ی مسد ( تبَـت یدی ابی لهب و تب ... ) و همچنین یک آیه با لحن تند در ایه 10 سوره بروج . یا آیه 23 سوره ی جن . و یا آیه 6 ملک و ده ها آیه دیگر که در مکه نازل شده است اما لحنش نسبت به دشمنان و معاندان تند است و ملایمتی ندارد . این روش همچنان ادامه داشت تا اینکه پیامبر به مدینه ( یثرب ) مهاجرت کردند . در مدینه : با ورود پیامبر به مدینه و ایمان آوردن اکثر مردم این شهر و رخ دادن ماجرای بدر ؛ آوازه ی اسلام و محمد رسول الله در همه جا پیچید . نکته : پس ازمهاجرت مسلمین به مدینه ؛ مشرکان و کافران ( بر اساس عقائد ظالمانه ی خود ) اموال مسلمین را مصادره کردند . ( پس مشرکین علاوه بر دشمنی فرهنگی - تبلیغی , به ترور پیامبر و دشمنی غاصبانه هم دست زدند یعنی رفته رفته وارد فاز نظامی گری شدند . مطمئناً پاسخ عرب جاهل وحشی شمشیر به دست را نمی توان با زبان خوش داد ) در مدینه پیامر قدرت یافته بود و موقعیت حمایت از مسلمین را داشت . در اینجا پیامبر با چند طیف دشمن مواجه شد که البته موضع اولیه پیامبر با همه ی اینها صلح و مدارا و دوستی بود . 1. منافقان اهل مدینه ( که میخواستند از پش خنجر بزنند ) 2. یهودیان خوب هیچ کدام از این دو گروه را نمیتوان بی خبر معرفی کرد . بلکه آنان از حقانیت پیامبر آکاه بودند. خصوصاً یهودیان که نشانه های پیامبر آخر الزمان را به خوبی میدانستند .اما انتظار داشتند پیامبر آخرالزمان از میان خودشان باشد نه از یک نژاد دیگر ( ! ) همانگونه که عرض کردم روش اولیه ی پیامبر بر صلح و دوستی بود . اما در ادامه هم از سوی منافقین مدینه و هم از سوی یهودیان ؛ پیمان شکنی رخ داد . یعنی صلح را زیر پا گذاشتند . اما آیات مربوط به جهاد علیه کفار و مشرکین : خطاب به : 1. بت پرستان مکه که از قبل وارد فاز خشونت و غارتگری شده بودند . یعنی نشان دادند که اهل منطق و زبان خوش نیستند و جز زبان شمشیر هیچ چیز نمی فهند و 2. منافقین مکه که بارها به بت پرستان مکه کم و یاری رسانده بودند ( به طرق مختلف ) 3. اهل کتابی که میدانستند محمد پیامبر برحق است اما ایمان نمی آوردند . چون انتظار داشتند که پیامبر آخرالزمان از بین خودشان باشد نه از جایی دیگر .
اسحاق بن حنین کندى از فلاسفه بزرگ جهان اسلام در قرن سوم هـ ق بود . وى نصرانى بود، و مانند پدرش حنین بن اسحاق از فیلسوفان مشهورى است که به واسطه آشنایى با زبان یونانى و سریانى ، فلسفه یونان را به عربى ترجمه کردند. فرزند وى ، یعقوب بن اسحاق نیز بزرگترین حکیم عرب است ، و هر دو نزد خلفاى عباسى با عزت و احترام مى زیستند. الکندى فیلسوف نامى عراق در زمان خویش دست به تاءلیف کتابى زد که به نظر خود تناقضات قرآن را در آن گرد آورده بود. اسحاق کندى چون با فلسفه و مسائل عقلى و افکار حکماى یونان سروکار داشت ، طبق معمول با حقایق آسمانى و موضوعات دینى چندان میانه اى نداشت و به واسطه غرورى که بیشتر فلاسفه در خود احساس مى کنند، باید بدبینى و دیده حقارت به تعالیم مذهبى مى نگریست . اسحاق کندى آن چنان سرگرم کار کتاب تناقضات قرآن شده بود، که به کلى از مردم کناره گرفته و پیوسته در منزل خود با اهتمام زیاد به آن مى پرداخت . روزى یکى از شاگردان او در سامره به حضور امام حسن عسکرى علیه السلام شرفیاب شد. حضرت به وى فرمود: در میان شاگردان اسحاق کندى یک مرد رشید و با شهامتى پیدا نمى شود که این مرد را از کارى که پیش گرفته باز دارد؟ شاگرد مزبور گفت : ما چگونه مى توانیم در این خصوص به وى اعتراض کنیم ، یا در مباحث علمى دیگرى که استادى چون او بدان پرداخته است ایراد بگیریم ؟ او استاد بزرگ و نامدارى است و ما توانایى گفتگوى با او را نداریم . حضرت فرمود: اگر من چیزى به تو القا کنم ، مى توانى به او برسانى و درست به وى حالى کنى ؟ گفت : آرى . فرمود: برو نزد استادت و با وى گرم بگیر و تا مى توانى در اظهار ارادت و اخلاص و خدمت گذارى نسبت به او کوتاهى نکن ، تا جایى که کاملا مورد نظر وى واقع شوى و او هم لطف و عنایت خاصى نسبت به تو پیدا کند. وقتى کاملا با هم ماءنوس شدید، به وى بگو: مسئله اى به نظرم رسیده است و مى خواهم آن را از شما بپرسم . خواهد گفت : مسئله چیست ؟ بگو: اگر یکى از پیروان قرآن که با لحن آن آشنایى دارد از شما سؤ ال کند، آیا امکان دارد کلامى که شما از قرآن گرفته و نزد خود معنى کرده اید، گوینده آن ، معنى دیگرى از آن را اراده کرده باشد؟ او خواهد گفت : آرى این امکان هست و چنین چیزى از نظر عقل جایز است . چون او مردى است که درباره آنچه مى شنود و مى اندیشد، و مورد توجه قرار مى دهد. آنگاه به وى بگو: شاید خداوند آن قسمت از قرآن را که شما نزد خود معنى کرده اید، عکس آن را اراده نموده باشد، و آنچه پنداشته اید معنى آیه و مقصود خداوند که گویند آن است نباشد. و شما برخلاف واقع معنى کرده باشید..!! شاگرد مزبور از نزد حضرت رخصت خواست و رفت به خانه استاد خود اسحاق کندى و طبق دستور حضرت عسکرى علیه السلام با وى مراوده زیاد نمود تا میان آنان انس کامل برقرار گردید. روزى از فرصت استفاده نمود و موضوع را به همان گونه که حضرت تعلیم داده بود با وى در میان گذارد. همین که فیلسوف نامى پرسش شاگرد را شنید، فکرى کرد و گفت : یک بار دیگر سؤ ال خود را تکرار کن ! شاگرد سؤ ال خود را تکرار نمود استاد فیلسوف مدتى درباره آن اندیشید و دید که از نظر لغت و عقل چنین احتمالى هست ، و ممکن است آنچه وى از فلان آیه قرآن فهمیده و پنداشته است که با آیه دیگر منافات دارد. منظور صاحب قرآن غیر از آن باشد. سرانجام فیلسوف نامبرده شاگرد دانشمند خود را مخاطب ساخت و این گفتگو میان آنها واقع شد. فیلسوف : بگو این سؤ ال را چه کسى به تو آموخت ؟ شاگرد: به دلم خطور کرد. فیلسوف : نه ! چنین نیست ، این گونه سخن از مانند چون تویى سر نمى زند، تو هنوز به آن مرحله نرسیده اى که چنین مطلبى را درک کنى راست بگو آن را از کجا آورده اى و از چه کسى شنیدى ؟ شاگرد: این موضوع را حسن بن علی الزکی ( امام حسن عسکری علیه السلام ) به من آموخت ، و امر کرد آن را با شما در میان بگذارم . فیلسوف : اکنون حقیقت را اظهار داشتى ، آرى این گونه مطالب فقط از این خاندان با عظمت و دانشمند صادر مى گردد. سپس فیلسوف بزرگ عراق آنچه درباره تناقضات قرآن نوشته ، و به نظر خود به کتاب آسمانى مسلمانان ایراد گرفته بود همه را جمع کرد و در آتش افکند و طعمه حریق ساخت . المناقب ( مؤلف : ابن شهرآشوب مازندرانى ) ج 4 ص 424 ، مؤسسه انتشارات علامه قم ، 1379 هـ ق [ سه شنبه 92/2/10 ] [ 10:9 عصر ] [ Smuslim ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |